بیست و یک.

ساخت وبلاگ
شما ای مولیانی که می گویید خدا هست و برای او صفتهای توانا هم روا دارید!بگویید تا بفهممچرا اشک مرا هرگز نمی بیند؟چرا بر ناله پر خواهشم پاسخ نمی گویدچرا او این چنین کور و کر و لال استو یا شاید درون بارگ بیست و یک....ادامه مطلب
ما را در سایت بیست و یک. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hartopourt بازدید : 38 تاريخ : جمعه 19 بهمن 1397 ساعت: 23:00

مامان زنگ میزنه، همه‌ش توو دلم میگم قطع کن دیگه.از شهریور متنفرم.حمیده پیام میده گیر میده چیزی شدهنمیدونم واقعا خودشو به نفهمی زده یا اینکه واقعا نمیدونه ریده توو حالم.زنگ زده میگه چته. هیچی نگفتم. گفت: "بلاکت کنم مهم نیس دیگه؟"گفتم: "نه. بلاکم کن"گفت: "پس خداحافظ واسه همیشه"گفتم: "خداحافظ..."بلاکم کرد...من:گریه........داد...دو مین بعد آنبلاک کرد و...باید فراموشش کنم. نه حمیده رو. حسی رو که بیست و یک....ادامه مطلب
ما را در سایت بیست و یک. دنبال می کنید

برچسب : دوازده, نویسنده : hartopourt بازدید : 42 تاريخ : شنبه 1 مهر 1396 ساعت: 5:36

چند دقیقه دیگه میرسه. دارم تلقین میکنم آروم باشم. سرد. خشک. از دیدنش ذوق نکنم. نگاش نکنم. زل نزنم به قهوه‌ای‌های تیره. ازش جدا باشم. یا من برم توو اتاق یا اون توو اتاق باشه. فقط درس بخونم. حتی نمیذارم آشپزی هم کنه. از همین خورش آماده‌ها میگیرم. اصلا نمیاد که منو ببینه، واسه کار خودش داره میاد. لپتاپ و نت خودش داغونه. ظهر سایتی که میخواست بره رو داد امتحان کنم، امتحان کردم و اوکی بود. یه خورد بیست و یک....ادامه مطلب
ما را در سایت بیست و یک. دنبال می کنید

برچسب : سیزده, نویسنده : hartopourt بازدید : 38 تاريخ : شنبه 1 مهر 1396 ساعت: 5:36

رفت. دم غروب. یهو زد به سرش و رفت. مثل قبل اصرار نکردم که نره.با هزار بدبختی یه تیکه از موهاشو گرفتم توو دستم، دستش رو هم یک لحظه گرفتم اونم با کلی مصیبت. اصلا فک کنم بخاطر همین دو تا حرکت پا شد رفت. توو راه گفتم دیدی پسر خوبی بودم. گفت: "پسر خوبی بودی ولی چندتا کارت درست نبود"گفتم: "اگه منظورت گرفتن مو و دستات بود اصلا ناراحت نیستم خیلی هم خوشحالم و ازت عذرخواهی هم نمیکنم"شاید نیاد دیگه. دخ بیست و یک....ادامه مطلب
ما را در سایت بیست و یک. دنبال می کنید

برچسب : چهارده, نویسنده : hartopourt بازدید : 35 تاريخ : شنبه 1 مهر 1396 ساعت: 5:36

دلتنگشم ولی غرور زخمی‌م اجازه نمیده ابرازش کنم. فردا هم جمعه‌س، امیدوارم بتونم جلو خودمو بگیرم و ازش نخوام ببینمش. چرا اینجور شد، من داشتم زندگیمو میکردم. حق نداشت اینجور وابسته و دیوونه و عاشقم کنه. حق نداشت غرورمو له کنه. نامرد...دارم تمرین می‌کنم دوست نداشتنش رو و چقدر سخت و کشنده‌س این تمرین.یکی از بزرگترین لذت‌های دنیا گفتن "دوست دارم" به کسیه که واقعا دوسش داری. متاسفانه علاوه بر سایر بیست و یک....ادامه مطلب
ما را در سایت بیست و یک. دنبال می کنید

برچسب : پانزده, نویسنده : hartopourt بازدید : 40 تاريخ : شنبه 1 مهر 1396 ساعت: 5:36

فکر می‌کردم جمعه‌ی خوبی نباشه.‌ اما عالی بود. تمرین دوست بودن با کسی که عاشقشی تجربه‌ی جالبیه. تمرین عاشق نبودن هم خیلی آزار دهنده نیست. لذت حضور و دوست بودن و دوست موندنش رو به هر چیزی ترجیح میدم، حتی به عشقش. گرچه عشقش رو هم دوس دارم، ینی هرگز انکار نمیکنم که عاشقشم ولی خب رفتار و جایگاهم رو هم در نظر گرفتم و به نتایج جالبی رسیدم...نمیدونم.آزمون رو گند زدم. بدجور. فدای سرم. هفته بعد جبران بیست و یک....ادامه مطلب
ما را در سایت بیست و یک. دنبال می کنید

برچسب : شانزده, نویسنده : hartopourt بازدید : 41 تاريخ : شنبه 1 مهر 1396 ساعت: 5:36

یه اسکل میاد کتابخونه از ۹ صبح تا غروب فقط روزنامه میخونه! کیفش چرمه، اکثرا هم پیرهنهای رنگی تنشه. یه آقای سن‌بالا هم میاد صبح‌ها دو ساعت و عصرها دو ساعت، ایشونم فقط توو کار روزنامه‌س ولی برخلاف اون یکی خوشتیپ و مرتبه. عالمی دارن اینا...وقتی اعصابش خورده منم ناراحتم و بغض میکنم.... دو ماه شد که تنهام. و چقدر دوس دارم تنهاییمو. پاکترین روزهای زندگیم رو میگذرونم. از این پاکتر هم بودم اما حالا بیست و یک....ادامه مطلب
ما را در سایت بیست و یک. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hartopourt بازدید : 41 تاريخ : شنبه 1 مهر 1396 ساعت: 5:36

مامان فردا میاد با زهره و علی. اونا میرن مشهد مامان میمونه پیش من بعدش که اونا برگشتن باهم میرن. خوبه لاقل چندروز پیشمه. گرچه دلم واسه تنهاییم تنگ میشه.حمیده... دلتنگشم و چیزی نمیگم فقط گفتم: "دلم دستپخت تورو میخواد" یادم نیس چی گفت.حدیث جان موکدا من رو از ازدواج و عشق به حمیده منع کرد. حدیث هم از آدم‌هاییه که به تمام گفتار و رفتار و حتی افکارش ایمان دارم. وقتی میگه نه یعنی واقعا نه...حالا م بیست و یک....ادامه مطلب
ما را در سایت بیست و یک. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hartopourt بازدید : 39 تاريخ : شنبه 1 مهر 1396 ساعت: 5:36

پاییز...ازت متنفرم. نیا. خسته‌م...مامان اینا اومدن، چقدر دلتنگشون بودم. ولی همش چشم به این‌ گوشی لعنتی بود. با اینکه غروب یک ساعت باهاش حرف زده بودم. نمیدونم چرا ولی بیشتر از قبل دلتنگش شدم. لعنت به دلی که نباید تنگ‌ شه ولی میشه.تا الان ینی نزدیک ۳ نصف شب توو تلگرام بودیم. راضی‌ام، هرچند پوچ......عاشق مامانم اما تنهاییمم دوس دارم خیلی زیاد. هفته بعد میره.کاش حمیده بود.کاش حمیده نبود.کاش حمید بیست و یک....ادامه مطلب
ما را در سایت بیست و یک. دنبال می کنید

برچسب : نوزده, نویسنده : hartopourt بازدید : 38 تاريخ : شنبه 1 مهر 1396 ساعت: 5:36

دیشب خواب دیدم داره میبوستم، تعجب کردم، داشت واقعا بوسم میکرد، اول صورتم بعد... کاش توو همون خواب میمردم.یاد خواب‌هایی افتادم که قدیما میدیدم، بابام برگشته بود، بهش میگفتم کجا بودی تا حالا اونم میگفت: "ماموریت بودم، نمیشد خبر بدم" توو این خواب‌های تکراری بعد بیداری حسرت مرگ حین خواب رو میخوردم و از زنده بودنم سخت پشیمون میشدم.این بار که توو خواب ببوستم یا حتی محبت کنه هرچند کوچیک دلم میخواد بیست و یک....ادامه مطلب
ما را در سایت بیست و یک. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hartopourt بازدید : 38 تاريخ : شنبه 1 مهر 1396 ساعت: 5:36